نويسنده: حسين محمدخاني (1)




 

چكيده:

آنچه در اين مقاله مورد بررسي قرار مي گيرد مسأله علم خداوند است. در متون ديني و بالاخص قرآن كريم بر عليم بودن خداوند و اين كه خداوند به همه چيز آگاه است و هيچ چيز از گستره علم او بيرون نيست تأكيد شده است. چنان كه آيه ي «إِنَّ اللَّه بِكُلِّ شَيْء عَلِيم» بدان اشاره دارد. لذا عقيده به علم عام خدا از مسلمات ديني است. اما تحليل فلسفي و بيان چگونگي آن كه يكي از دشوارترين مباحث فلسفه ي الهي بحث علم خداي متعال است تأمل ديگري مي طلبد. تحليل و تبين مسأله ي علم يكي از دغدغه هاي جدي فيلسوفان مسلمان است؛ فيض كاشاني نيز توجه خاصي به اين موضوع مبذول داشته و بطور مفصل به آن پرداخته است كه بيشتر نقطه نظرات وي در خصوص علم خداوند به متغيرات و محسوسات (علم پس از خلقت) است و در اين زمينه از چند تبيين متفاوت بهره مي برد كه بيانش در بسيط الحقيقه بودن خداوند و نيز تعلق و ربط مخلوقات نسبت به خداوند در زمره ي دلايل در چارچوب فلسفه ي صدرايي به شمار مي روند. دراين مقاله بر آنيم تا بيان فيض را در خصوص صفات خداوند و سپس علم الهي را بازگو مي كنيم.
كليدواژه ها: علم، صفات الهي، بسيط الحقيقه، فيض كاشاني.

مقدمه

بحث صفات خداوند مهم ترين بحث خداشناسي است و بيشتر مباحث كلامي در اين خصوص مطرح مي شود. در اين بين، علم خداوند (به عنوان يكي از صفات الهي) مورد توجه خاص قرار مي گيرد. برخي منكر علم الهي نسبت به ذات خويش و نسبت به اشياي عالم شدند.(2) حكماي مشا، علم خداوند به ذات و علمش به صور علميه بعد از ذات را علم حضوري مي دانند. بر اين اساس، صور علميه واجب از لوازم ذات اويند و علم خداوند به آنها حضوري است، ولي علمش به مخلوقات از طريق اين صور است و اين يعني علم حصولي و ارتسامي(علم حصولي فعلي تام).(3)
شيخ اشراق، مناط علم واجب به ماسوا را نه صور ارتسامي بلكه حضور نفس اشيا مي داند. از نظر وي، علم واجب به ماسوا در رتبه ذات، عين ذات و در مرتبه فعل، عين فعل است البته علم ذاتي خداوند، علم اجمالي است. يعني علمش به مخلوقات از آن حيث است كه علت آنها است و اين علم، تفصيلي نيست. زيرا صور اشيا يا خود، آنها در مرتبه ي ذاتش حضور ندارند. شيخ اشراق با اين بيان، ساحت باري تعالي را از علم حصولي مبرا دانست، ولي در توجيه علم تفصيلي ناكام ماند.(4)
صدرالمتألهين براي علم مع الايجاد خداوند، از اين بيان كه ما سوي الله از لوازم وجود خارجي واجب الوجودند نتيجه مي گيرد كه علم خداوند به وجود اشيا عين وجود اشيا است. بر اين اساس علم خدا به اشيا، «علم اجمالي در عين كشف تفصيلي» مي باشد. علم اجمالي يعني علمي فعلي كه خود منشأ صدور فعل مي شود.
ملاصدرا در اثبات علم خداوند از قاعده ي بسيط الحقيقه نيز بهره مي برد به مقتضاي اين قاعده حقيقت واجب که در اعلي درجه ي بساطت قرار دارد واجد همه ي كمالاتي است كه به ماسوا اضافه كرده و هيچ نوع تركيب در او راه ندارد، يعني واجد كمالات است و فارع از حلول يا اتحاد. علم خداوند به موجودات، قبل از پيدايش آنها،عين ذات خداست به گونه اي كه مستلزم هيچ گونه تكثري در ذات خداوند نيست.(5)
چنان كه روشن است اين اختلاف نظرها بيشتر در نحوه ي تبيين علم خداوند به پديده هاي مادي مربوط مي شود، چرا كه علم داشتن به پديده هاي مادي (باتوجه به تغيير مداوم آنها) با بساطت ذات خداوند سازگاري ندارد(بنابر آنكه در اين صورت مستلزم كثرت و تركيب و تغيير در ذات الهي مي شود).

علم الهي از منظر فيض كاشاني

فيض كاشاني، علم الهي را به عنوان يكي از صفات خداوند و در كنار ساير صفات مي نگرد؛ لذا ابتدا بحث صفات خداوند و رابطه ي صفات با ذات و بحث هاي پيراموني آن را ذكر مي كند و سپس به علم مي پردازد.
به بيان فيض، كمالات خداون زائد بر ذات نيستند، بلكه امور ذاتي و ازلي اند، يعني ذات الهي به گونه اي ايست كه اين كمالات از آن نشات مي گيرند. فيض، از ذاتي بودن كمالات، بالفعل بودن آنها را نتيجه مي گيرد؛ بنابر آنكه اگر بالفعل نباشند محتاج مخرجي خواهند بود تا آنها را از قوه به فعل درآورد و اين با ذاتي بودن منافات دارد و نيز اين امر سبب تركيب در ذات از دو جهت قوه و فعل مي شود.(6) همچنين، از ذاتي بودن كمالات، مجد و علو خداوند در فاعليت و عامليت و قادريت و ساير صفات به دست مي آيد.(7)
رابطه ي صفات با ذات خداوند و چگونگي اتصاف ذات الهي به اين صفات در زمره ي مباحث مهم كلامي در كلام اسلامي است كه متكلمين اسلامي بحث هاي زيادي در اين زمينه مطرح كرده اند. فيض كاشاني، صفات الهي را به اعتباري عين ذات و ب اعتباري غير از ذات مي داند. به بيان وي صفات به اعتبار حقيقت و هويت، عين ذات اند و به حسب مفهوم غير از ذات.(8)
فيض در بيان عينيت صفات با ذات به خطبه ي اول نهج البلاغه «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ ...» اشاره مي كند(9) و در بيان چرايي عينيت صفات با ذات چند دليل ذكر مي كند: اول آنكه اگر صفات به حسب حقيقت و هويت، غير از ذات باشند ذات خداوندبه غير نياز مي يابد(چرا كه صفات كمال محسوب مي شوند و خداوند بايد آنها را داشته باشد) و اين با «فعال لما يشاء و يحكم ما يريد» بودن خداوند منافات دارد. همچنين، اگر صفات زائد بر ذات باشند، في حد ذاته، ناقص خواهند بود و غني بالذات از جميع جهات نيست. كه از دو حال خارج نيست يا اينكه صفات، مستند به غيرش مي باشد كه غير از خداوند چيزي نيست تا اين صفات به او مستند باشند و يا اينكه مستند به ذاتش است كه اين احتمال نيز بنابر آنكه مفيض كمال، قاصر آن نيست خطاست.(10)
فيض كاشاني، در اين خصوص با اشاره نسبت بين صفات با ذات انسان نتيجه مي گيرد اين رابطه در مورد خداوند و صفاتش امر عجيبي نيست؛ چرا كه در مورد انسان نيز به همين صورت است و بر ذات واحد، احكام مختلف و وجوه كثير حمل مي شود بدون اينكه در ذات و صفات، تعددي جز در مفهوم روي دهد.(11)
يكي از صفات ثبوتي خداوند، صفت علم است كه مي توان آن را در قسمت علم بذاته و علم به مخلوقات بررسي كرد. بيشتر مباحث مطرح شده در خصوص علم به مخلوق است و علت آن نيز متغير بودن مخلوق و چگونگي توجيه علم خداوند نامتغير به مخلوق متغير است. در اينجا ابتدا بيان مرحوم فيض كاشاني در علم بذاته و سپس علم به مخلوق را بيان مي كنيم.

الف. علم خدا به ذات

ذات باري تعالي، بسيط الحقيقه است، يعني از هرگوشه تركيب از ماده و عوارضش مبرا است. بر اين اساس به ذاتش علم دارد؛ چرا كه ملاك علم داشتن غير مادي و مركب از ماده نبودن است. فيض، در اين خصوص مي گويد: «چرا كه خداوند سبحان بسيط الحقيقه است، ذاتش از موضوع و ماده و عوارضش و هر آنچه زائد بر ذات است، مبرا است. پس خفائي در او نيست و آشكار محض است؛ ذاتش از ذاتش محجوب نيست و ظاهر بذاته علي ذاته است و ذاتش را به بهترين شكل درك مي كند و به بهترين نحو، علم آگاه است.»(12)
فيض، يادآو مي شود همچنان كه نسبتي بين وجود خداوند و وجود ساير اشيا نيست، بين علم الهي و علم ماسوا نيز نسبتي نيست، يعني گرچه ما مي توانيم از ملاحظه ي نفس خود به صفات الهي پي ببريم، ولي اين به معني درك كامل از صفات الهي نيست.(13)
وي در پاسخ به كساني كه علم به ذات را به دليل استلزام دوگانگي در ذات حق تعالي منكر شدند علم به ذات را مستلزم دوگانگي در ذات نمي داند و معتقد است كه علمش به ذات، يعني «ذاته ظاهره لذاته» و اين سبب اثنينيت در ذات و اعتبار نمي شود و ذات خداوند با وحدت صرفي كه دارد عالم و معلوم و علم است.(14)

ب. علم خدا به عالم

علم خداوند به مخلوقات مورد توجه خاص فيض كاشاني است. وي مسأله ي علم خداوند را « دشوار فهم و ديرياب »( صعب المدرك و عزيزالمنال ) مي خواند.(15) با اين حال در آثارش به تفصيل در اين خصوص سخن گفته است و علاوه بر دو رساله ي مستقلي كه در آنها به تبيين نحوه ي علم خداوند مي پردازد، در ساير آثارش نيز از آن سخن مي گويد و گويا عين اليقين دربردارنده لبّ سخنانش است.

علم پيشين خدا به عالم

مرحوم فيض، در آثارش تفكيكي بين علم خداوند به مخلوقات قبل و بعد از خلقت قائل نشده و با عناوين علم به غيره و علم به محسوسات به بحث مي پردازد. ولي با توجه به نزديكي تبيين وي با مباحث مطرح شده توسط متفكرين متقدم، مي توان به تفكيك فوق دست يافت؛چنان كه در يكي از دلايل اثبات علم خداوند از طريق علم خداوند به ذات و رابطه ي خدا با مخلوق، يعني رابطه ي عليت و معلوليت، مي توان به علم قبل از خلقت پي برد. بر اين اساس، خداوند، علت ماسوايش است و علم به علت، مستلزم علم به معلول است؛ لذا خداوند به مخلوقات، قبل از خلقت آگاه است. فيض در اين خصوص چنين مي آورد: «وقتي كه ذات خداوند، فاعل تام ماعدايش است و مبدأ فيضان هر ادراك است، اعم از حسي و عقلي است؛ منشأ هر ظهوري اعم از عيني و ذهني است. فاعليتش نيز عين ذاتش است؛ چرا كه از كمالاتش است (چنان كه قبلاً بيان شد صفات خداوند عين ذاتش است) و علم تام به فاعل تام شيء از آن حيث كه فاعل آن است مستلزم علم به فاعليت آن شي است و آن مستلزم علم به آن شي است. پس خداوند، عالم به همه ي موجودات است.»(16)
فيض كاشاني، در تأييد سخن خود به آياتي از قرآن كريم اشاره مي كند كه براي نمونه مي توان به آيه ي «لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ»(17) و «وَمَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَاتٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ»(18) اشاره كرد.(19)
وي در دليل ديگر با اشاره به احاطه ي ازلي خداوند بر اشيا و حضور جمعي مخلوقات نزد خداوند، علم قبل از خلقت خداوند را نتيجه مي گيرد. فيض، در جواب سؤالي در خصوص نحوه ي علم خداوند به مخلوقات قبل از خلقت، در رساله اي تحت عنوان جواب من سال عن كيفية علم الله سبحانه قبل الايجاد من اهل الابهر چنين برمي آورد: «خداوند، ادراك و احاطه ي تامي از همه ي اشيا در ازل دارد، لذا آگاه است كدام حادث در چه زماني موجود مي شود و بين آن و حادث بعدي چه فاصله ي است. به عبارت ديگر، علم خداوند به اشيا، صفت نفساني ازلي است. درحالي كه گمان مي شود ازل جزئي از زمان است؛ خداوند در ازل بوده و موجودي در آن نبوده و سپس اشيا را يكي پس از ديگري وجود بخشيده است؛ حقيقت آن است كه بين خداوند و عالم، بعد مقدري نيست و در خوص خداوند و آغاز عالم، زمان منتفي نيست. يعني خداوند در زمان و مكان نيست، بلكه محيط بر آن و هرچه در آن با آن است، مي باشد.»(20)
فيض اضافه مي كند كه عالم حادث غير زماني است و مبحثي كه مطرح شد در اثر توهم زماني بودن عالم است. از منظر فيض، نسبت ذات خداوند به مخلوقات، به معيت و لامعيت نيست؛ چرا كه در اين صورت برخي مخلوقات بالفعل و برخي بالقوه بودند و ذات خداوند از دو جهت قوه و فعل، تركيب مي شد. بلكه نسبت ذات خداوند(كه فعليت صرف و غناي محض است) از جميع وجوه و به همه چيز، از جمله حوادث زماني، نسبت واحد و معيت قيومي ثابت، غير زماني و غير متغير است.(21)
نتيجه اينكه مكان و مكانيات و زمان، همگي نسبت به خداوند، مانند نقطه ي واحدي اند. همه ي مشهودات و غيبيات در فيضان از خداوند مانند موجود واحدند و تقدم و تأخر و تجدد در قياس آنها با يكديگر است.
به بيان وي، اشيا دو وجه دارند: وجه نسبت به ذات خداوند؛ كه از اين جهت در ازل نزد خداوند حاضرند به حصول جمعي وحداني غيرمتكثر و غير متغير و بر اساس آنچه مناسب ذات و صفات و افعال حق تعالي است. بر اين اساس، وجوات لايزالي براي خداوند سبحان در ازل ثابتند. وجه ديگر نسبت به ماست كه در اين حالت جز در مالايزال تحقق و تحصل ندارند. البته به وجود متفرق، متكثر و متغير و مناسب با حال ما. پس خداوند محيط بر ماست و با است از خود ما به ما نزديك تر است و اشيا را به همان وجهي كه مشاهده مي كنيم، مشاهده مي كند و هيچ ذرّه اي از علمش پنهان نيست.(22)
مرحوم فيض كاشاني در تأييد سخن خود به احاديثي از اهل بيت (عليهم السلام) اشاره مي كند. مانند حديثي كه از امام محمدباقر(عليه السلام) مي آورد:‌«كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ وَ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا يَكُونُ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ ما كوّنه.»(23)
فيض، در بيان چگونگي علم ازلي خداوند به اشياء مي گويد: «خداوند در ازل به ذات خود آگاه بود ( تجلي ذاته بذاته لذاته ) و بر اين اساس، هرچه از آغاز آفرينش تا ابد، هستي يافته، را مي دانست؛ چرا كه حقتعالي از حيث مبدئيت، عبارت است از تعيني كلي كه همه ي تعينات كلي و جزئي و ازلي و ابدي را در بردارد؛ لذا علم خداوند به تعينات نامتناهي، عين علمش به ذات است و از آنجا كه اشيا، همگي در ضمن علمش بذاته، معلوميتي ضمني دارد؛ لذا هرچه به مرحله ظهور مي رسد، همان گونه است كه اقتضاي آن معلوميت ضمني است، بنابر آنكه فرع معلوميت ذات مقدس الهي است.»(24)
چنين تعبيري را در شرح رباعيات محقق دواني نيز مي توان ديد. به اعتقاد دواني، چنان كه ذات الهي، زماني نيست، بلكه محيط و عالي بر زمان است، علمش نيز زماني نيست، بلكه يكجا ( دفعه واحده )، محيط به جميع ازمنه است. پس ماضي و مستقبل با نظر به ديگر امور است نه ذات حق.
به اعتقاد دواني، هر كس به وادي مقدس درك حقيقت اشيا توجه كند، متوجه مي شود از ازل تا ابد، يكدفعه علم حق اند و هيچ چيز و هيچ شأن از حيطه شهود او غايب نيست و ماضي و مستقبل، نظر به نشئة قاصرة عالم امكان است كه آميخته با عدم است و از آنجا كه محضر خداوند، كمال مطلق است عدم نيز در آن راه ندارد.

در علم حق و كلامش، اي اهل كمال *** گر نيك، نظر كني نيابي اشكال
آنجاست همه ماضي و مستقبل و حال *** اينحاست همه هست است، عدم را چه مجال(25)

علم پسين خدا به عالم

مرحوم فيض در اثبات و تبيين علم خداوند به مخلوقات پس از خلقت (كه از آن به علم خداوند به محسوسات و متغيرات تعبير مي كند) دلايل متنوعي مي آورد كه در ادامه برخي از آنها بيان مي شود:

1.دليلي بر اساس اصالت وجود

فيض كاشاني، در دليل ديگر بر اساس اصالت وجود، مناط علم خداوند را ذات موجود آنها در اعيان مي داند و معتقد است؛ چنان كه خداوند در ايجاد اشياء به چيزي از قبيل اصل و مثال، نيازي ندارد؛ بلكه آنها را از هيچ، ايجاد كرده است در علم به آنها نيز به صور ديگري نياز ندارد.(26) هيچ چيز از خداوند سبحان پوشيده نيست؛ چرا كه خداوند، فاعل همه چيز، قاهر فوق هر چيز و همراه با همه اشيا است. لذا فعلش همان علمش و علمش همان فعلش است و اگر علمش به اشيا از طريق صور بود، وجود عيني آنها معلوم بالعرض خداوند مي شد. حال آنكه خداوند سبحان، وجود عيني آنها را به وجود آورده است و ذاتش را به مجرد همان وجودي كه با آن ايجاد كرده است، عالم است. پس بايد به هر آنچه از او صادر شده است علم داشته باشد و اين علم به حسب موجود بودنشان است نه به مجرد ماهيت آنها، با قطع نظر از وجودشان. به عبارت ديگر، علم به اين موجودات خارجي، به نفس وجود خارجيشان است.(27)
مناط علم خداوند به اشيا، ذات موجود آنها در اعيان است نه صور ديگري كه قائم به ذات خود يا بذات خداوند عزوجل يا به جواهر عقليه يا صور ثابت كه نه موجودند و نه معدوم يا غير اينها. چنان كه هر طايفه اي به يكي گمان بردند و چنان كه خداوند عز وجلّ در ايجاد اشيا به اصل مثالي نياز ندارد، بلكه مبدع آنها از هيچ است در علمش به آنها نيز به صورتي غير از آنها نياز ندارد.(28)
فيض كاشاني، در بيان ديگر، تحت تأثير حكمت متعاليه و با بهره گيري از اصول آن به ارائه ي دليل مي پردازد. بر اين اساس، حقيقت وجود، همان وجود واجب تعالي است و موجودات ديگر ضلال آن وجود صمدي اند. اصالت در وجود است و ماهيات اعتباري اند و جعل نيز به وجود تعلق مي گيرد نه ماهيت (بنابر اعتباري بودن ماهيات). در بحث علت و معلول نيز معلول عين ربط و نياز به علت است و وجود مستقل و بي نياز از علت ندارد.
بيان فيض به اين قرار است: اطلاق امور بر خداوند و غيرش به دو معني متفاوت است و اين امر حتي در مورد وجود نيز صادق است. اطلاق وجود در مورد ماسوا به اين معني است كه وجودشان، ظلال و اشباحي اند كه از وجود خداوند سبحان حكايت دارند و در خصوص ساير صفات به همين صورت است. در خلق، آميخته با نقص است و در مورد خالق، مبرا از نقص و كاستي.(29)
در خصوص چگونگي ارتباط موجودات به ذات خداوند مي توان گفت كه ايجاد شيء همان ابداع هويت و ذاتش (كه همان وجود خاصش است) مي باشد. پس هرچه باشد به موجود نيازمند است در ذاتش متعلق و مرتبط به اوست و ذاتش(بما هي ذاته) عين تعلق و ارتباط است؛ بنابرآنكه اگر حقيقتي غير از تعلق و ربط داشته باشد، محتاج غير نخواهد بود.
همچنين در مباحث قبلي ثابت شد كه هر فاعلي (بما هو فاعل) فاعل بذاته است و هر مفعول (بما هو مفعول) مفعول بذاته است و نيز ثابت شد كه ذات هر دو اينها عين وجودشان است؛ چرا كه ماهيات اموري اعتباري اند. نكته ي ديگر اينكه مفعول، هويت مباين و مستقل از هويت فاعل مفيضش نيست تا اينكه دو هويت مستقل داشته باشيم كه يكي مفيض و ديگري مستفاض باشد. نتيجه اينكه مجعول به جعل بسيط وجودي، حقيقتي متأصل غير از آنچه با آن به فاعلش مضاف مي شود، ندارد و معني اي جز تعلق و ربط و تابعيت از فاعلش، نمي توان برايش در نظر گرفت. چنان كه متبوع و مفيض بودن فاعل، عين ذاتش است. با توجه به مطالب فوق و تناهي موجودات به حقيقت واحد، مي توان نتيجه گرفت كه همه ي موجودات ذاتاً اصل واحدي دارند.(30)
وي در موضع ديگري نيز به اين مطلب اشاره دارد. از نظر فيض، ظهور لذاته ذات خداوند، ظهوري بذاته است و ظهور ماسوايش نيز بذات خداوند است؛ چرا كه همگي مستند به اويند، خداوند نور مطلق است و چنان كه نور، ظاهر في نفسه و مظهر ليغره است در مورد خداوند نيز اين گونه است. از اين رو، اشراق و تسلط مطلق دارد و هيچ امري از او پوشيده نيست و در علم به اشيا به ارتسام صورتشان در ذات يا در شي ديگري نيازي ندارد. علم ما به اشيا به صورت نياز دارد؛ چرا كه ذوات آنه منفصل از ما بوده، مقهور ما نيست.(31)
چنان كه در مطلب فوق مشاهده مي شود مرحوم فيض از نور مطلق بودن خداوند و اينكه ظهور ماسواي خداوند نيز به ذات اوست به علم خداوند به اشيا مي رسد.

2. دليل ديگر بر اساس بسيط الحقيقه بودن خداوند

فيض كاشاني، در بيان ديگر با اشاره به قاعده ي بسيط الحقيقه(قاعده اي كه مورد توجه خاص ملاصدرا است) به اثبات علم خداوند مي پردازد. به مقتضاي اين قاعده، ذات باري تعالي در اعلي درجه ي بساطت است و همه ي كمالاتي را كه ماسوا دارد به نحوي غير از حلول و يا اتحاد در خود دارد.
به بيان فيض، ايجاد موجودات، سبب خللي در بساطت حقه خداوند نمي شود؛ چرا كه اشيا بنابر ترتيب سبب و مسببي از او صادر مي شوند و وقتي ايجاد آنها سبب كثرت در ذات نمي شود، علمش به اشا كثير نيز وحدت صرفه اش را خدشه دار نمي كند، بلكه كثرت به واحد محض، باز مي گردد.
بر اين اساس، خداوند با وجود وحدت و بساطتش كل اشياء است پس علمش بذاته، عين علمش به همه اشيا است و علمش به تعينات غير متناهي واقع در عوالم از ازل تا ابد، عين علمش به همه اشيا است و علمش به تعينات غير متناهي واقع در عوالم از ازل تا ابد، عين علمش به ذاتش است. نتيجه اينكه ذات خداوند سبحان، در مرتبه ي ذاتش بر همه ي موجودات انطواء ازلي دارد و بر آنها احاطه تام دارد بگونه اي كه هيچ ذره اي در آسمان و زمين بر خداوند پوشيده نيست. و چنانكه علمش به ذات عين ذات است و مغايرتي بين علم و عالم و معلوم بالذات نيست(و به اعتبار است) علم خداوند به اشيا نيز بنا بر انطواي ذات بر همه ي اشيا عين ذاتش است و در اينجا مغايرتي جز در اعتبار نيست از آن حيث كه در ظهور، عين اشيا است و در ذاتشان عين آنها نيست، يعين از حيث وجود و حقيقت، عين ذات الهي اند و به اعتبار تعين و تقيد و آميخته بودن به نقص و عدم غير از خداوند هستند. نتيجه ي سخن فوق آن است كه اشيا من حيث هي اشيا و به اعتبار ذاتشان، در مرتبه ي ذات خداوند نيستند (و ليس بشيء منها).(32)
فيض با بيان اينكه غير از خداوند، همه ي موجودات، ذاتاً باطل اند و حقيقتي ندارند نتيجه مي گيرد كه صفات موجودات نيز مستهلك و مستغرق در صفات الهي اند و چنان كه وجود خداوند، كل وجود است؛ صفاتش نيز كل صفات است و اين از آن رو است كه خداوند بسيط الحقيقه است و هر چه شأنش اين باشد همه ي اشيا است. بنابراين، علم خداوند واحد است و با وحدتش، علم به كل اشيا است و اگر علم خداوند اين گونه نباشد به اين معني است كه از جهتي علم و از جهتي ديگر جهل است و اين در حالي است كه حقيقت شي آميخته با غيرش (كه باطل بالذات است) نمي شود.(33)
دليل فوق را مي توان در مقدمات زير بيان كرد:
الف. وحدت معقولات مانند محسوسات وحدت عددي نيست، بلكه وحدت حقيقي جمعي دارند و اين امر با كثرت در وجه منافات ندارد؛ بنابرآنكه از حصر و تقيّد در مدلول واحديت و وحدت منزّه است.
ب. وقتي كه در مورد معقولات چنين است پس خداوند كه فاعل وحدات و كثرات است و وحدتش عين ذاتش است اولي به تنزّه از كثرت است.
ج. اختلاف نوعي در موجودات، مستند به اختلاف جهات در فاعل است. غني بالذات به ازاي هر نوعي از انواع موجودات، جهتي دارد كه از آن جهت، مبدأ افراد آن نوع است و به نحوي با آن متحد است و بلكه عين آن است.
د. مفيض و مستفيض، دو هويت مستقل ندارند و افراد از حيث وجود و استغناي از آن جهت، اموري وراي آن جهت نيستند گرچه از حيث ذات، معدوم صرف هستند.
ه. جهتي كه موجودات به ازاي آن از مبدأ صادر مي شوند همان اسماء الله الحسني هستند. كثرت اين جهت، سبب كثرت در ذات احدي نمي شود؛ چرا كه وجودي وراي وجود ذات ندارند.
و. خداوند با وحدت حقه و بساطت حقيقي اش از هر وجه كلّ اشيا است و هيچ كدام از اشيا نيست؛ بنابر آنكه وحدتش حقيقي است و مكافي در وجود ندارد.
نتيجه اينكه خداوند با وحدتش، كلّ اشيا است و آنچه از او سلب مي شود قصورات اشيا است. پس هيچ ذره اي نيست جز آنكه بر آن محيط است، قاهر بر آن است و از خودش به آن نزديكتر است؛ چرا كه تمامش است و تمام شي به آن شي از خودش احقّ و اوكد است.(34)

3. دليل ديگر بر اساس ابتهاج ذات خداوند

به اعتقاد فيض كاشاني، خداوند داراي ابتهاج است.(35) و اين ابتهاج به دليل ادراك ذات است، يعني وقتي خداوند، ذاتش را با همه ي عظمت و بهايي كه دارد ادراك مي كند از آن مبتهج مي شود و چون ذاتش در اعلي درجه ي شرف و كمال است پس برترين ابتهاج برايش روي مي دهد. خداوند نه تنها از ادراك ذات به ابتهاج مي رسد، بلك از ادراك لوازم ذات نيز مبتهج مي شود و موجودات خارجي لوازم ذاتش هستند و نسبت به آنها نيز ادراك دارد.
خداوند ذاتش را با همه ي بها و جمالي كه دارد ادراك مي كند و منشأ هر حسن و نظام است پس از حيث اينكه مدرك است اجل اشيا است. از حيث ادراك شرف و اكمل و اقواي ادراك است و از حيث مدرك بودن، أحسن و أرفع ادراك مي باشد پس ادراك كاملي از بهترين مدرك دارد. از طرف ديگر ابتهاج به قدر قوه ي مدرك و شرفش و تماميت ادراك و شدّتش و نيز خيريّت مدرك و ملايمتش است.
با توجه به مطالب فوق مي توان گفت: وقتي كه خداوند به ذاتش ابتهاج دارد به لوازم و آثارش كه موجودات عالمند نيز ابتهاج دارد؛ چرا كه هر ذات متصف به بها و كمال را حب داشته باشد هر آنچه از او صادر مي شود از او نشأت مي گيرد (از آثار و لوازم) را نيز از آن جهت كه از او صادر مي شود حب مي ورزد. و محبت خداوند به غيرش، همه از محبت به ذاتش و ابتهاج به آن نشأت مي گيرد. بنابراين، مي توان گفت، ابتهاج خداوند به موجودات، در ابتهاجش به ذاته منطوي است و بلکه عين آن است. آيه ي شريفه ي «يحبهم و يحبونه» نيز به اين مطلب اشاره دارد؛ بنابرآنكه خداوند سبحان كل وجود است و غير از او، وجود ندارد. پس گويا جز خود و افعال خود را دوست ندارد.(36)
به بيان فيض، خداوند به ذات خود ابتهاج دارد و نيز از نظر وي ابتهاج، نفس ادراك است. علمش بدانها مانند صدورشان از خداوند به نحو ترتيب است ابتهاجش از آنها نيز بر همان اساس ترتيب است. بنابراين، خداوند، برترين ادراك را نسبت به خود و هر آنچه از خود صادر مي شود و اين همان علم خداوند بدانها ست.
مي توان اين بيان فيض را با دليل ملاصدرا مبني بر علم خداوند به مخلوقات مقايسه كرد. آنجا كه ملاصدرا، موجودات را لوازم عيني وجود واجب تعالي مي خواند و از وجود عيني آنها نزد خداوند، علم باري تعالي نسبت به آنها را نتيجه مي گيرد.(37) در اينجا نيز فيض، با بيان اينكه موجودات خارجي لوازم وجود حق تعالي هستند به علم و ادراك خداوند نسبت به آنها دليل مي آورد.
فيض كاشاني در توجيه اينكه چگونه خداوند به محسوسات علم دارد و با توجه به تغيير مدام در محسوسات، اين تغيير سبب تغيير در ذات باري تعالي نمي شود، مي گويد:‌ «بنابر تحقيق متوجه مي شويم كه تجلي واحدي وجود دارد كه برايش به حسب قوابل و مراتب و استعدادشان، تعينات مختلفي آشكار مي شود و به دنبال آن نعوت مختلفي مي آيد. به عبارت ديگر تقدم و تأخر در احوال ممكنات، سبب توهم تجدد و تغيير مي شود. توضيح اينكه بنابراين سخن، تجلي واحد است كه اين تجلي واحد همان نور وجودي است و به حسب استعداد و قابليت ها به ممكنات مي رسد و آثار متعدد را به دنبال دارد. ظهور و خفا، شئون و اعتبارات، سبب تغيير در حقيقت وجود نمي شود، بلكه تبدل در نسب و اضافات را به همراه دارد.
فيض در تأييد اين بيان، به دو بيت زير اشاره مي كند:

حق وحداني و فيض حق، وحداني *** كثرت، صفت قوابل امكاني
هرگونه تفاوت كه مشاهد بيني *** بايد كه ز اختلاف قابل، داني(38)

به بيان فيض كاشاني خداوند متعال، فاعل ماسوا، مبدا فيضان هر ادراك و منشأ هر ظهور است لذا فاعليتش عين ذاتش است. علم تام به ذات نيز سبب علم تام به معلول مي شود. ادراك خداوند نيز بدون آلت و عضوي صورت مي گيرد. اين ادراك به نفس ذات نوري باريتعالي است و با آن همه اشيا آشكار مي شود. اين ادراك، شامل همه مخلوقات و از جمله محسوسات مي شود.(39)

علم تابع و متبوع؛ ذاتي و فعلي

مسأله ي مهم ديگري كه در مورد آن بين فلاسفه و متكلمين اختلاف وجود دارد اين است كه علم خداوند تابع است يا متبوع؟ اگر علم الهي، علم وجود معلومات باشد بحث جبري بودن افعال انسان مطح مي شود(و مباحثي را بدنبال خواهد داشت كه در اين مقال نمي توان بدان پرداخت) لذا برخي تابع بودن علم خداوند و برخي به متبوع بودن آن را بيان كردند. ملاصدرا معتقد است علم خداوند هم تابع است و هم متبوع. علم ذاتي و قبل از ايجاد خداوند، متبوع و علم فعلي و مع الايحاد خداوند، تابع است. در مرحله علم فعلي، وجود اشيا، همان علم به اشيا و علم به اشيا همان وجود آن ها است و در مرحله علم ذاتي، وجود ذات، عين علم ذاتي و علم ذاتي عين وجود ذات است و وقتي وجود ذات، سبب تام وجود اشيا است علم ذاتي نيز سبب تام براي علم به وجود اشيا است.(40)
از نظر مرحوم فيض، علم خداوند بر دو وجه است كه از يك وجه، علم، مقدم بر ايجاد شي است و از وجه ديگر مقارن ايجاد آنها است. علم خداوند به اشيا(از آن حيث كه عين ذات خداوند هستند) متبوع اشيا است و مقدم بر ايجاد آنها است و از آن حيث كه عين اشيا است تابع آنهاست و مقارن ايجاد آنها است، بلكه عين ايجادشان است.
معلوميت اشيا براي خداوند به اعتبار اول، عبارت است از اينكه اشيا در ذات خداوند، اظهر بذاته اند از آن حيث كه به حسب حقيقت وجود، عين ذات باري تعالي مي باشند و به اعتبار دوم عبارت است از اينكه في ذاته و بنفسه ظاهرند كه اين ظهور به قدر وجود و نوريت آنها است، خواه اين موجودات عيني، قائم بذات يا صور ادراكي قائم به حالّ خود باشند و ظهورشان به اين اعتبار، بعينه همان صدورشان از اوست كه منكشف و حاضر نزد خداوند مي باشند. به اعتبار اول اشيا علم الله اند و عندالله هستند و به اعتبار دوم معلومات خدايند و با اين اعتبار نزد خود هستند.(41)
در خصوص علم ذاتي و فعلي خداوند نيز فيض معتقد است خداوند به موجودات در مرتبه ذات، علم دارد و اين علم سبب وجود اشيا در خارج مي شود. موجودات در مرتبه ي ذات و قبل از صدور از خداوند، ثبوت ازلي دارند، ثبوتي بالعرض كه تابع وجود ذات است و وقتي علم خداوند به ذاتش نفس وجودش است و اعيان نيز موجود به وجود ذات هستند. پس معقول به عقل واحدند؛ چنان كه با كثرتشان موجود به وجود واحدند. پس خداوند به اشيا در مرتبه ي ذاتش قبل از وجودشان علم دارد. علمش بذاته همان وجود ذاتش است و اين وجود، بعينه سبب وجودشان در خارج است. پس حق تعالي اولاً و قبل از ايجاد به وجود واحد تعقل مي كند و ثانياً پس از ايجاد آنها را تعقل مي كند پس به عقل واحد، سابقاً لاحقاً تعقل مي كند.(42)
از مقايسه ي بيان فيض با سخنان ملاصدرا مي توان به نزديكي اين دو سخن پي برد. فيض كاشاني نيز همچون ملاصدرا، هر دو وجه علم تابع و متبوع را براي خداوند در نظر مي گيرد و معتقد است با تفاوت اعتبار، مي توان علم الهي را تابع يا متبوع دانست، در موارد ديگر نيز نزديكي بيان وي با سخنان ملاصدرا كاملاً مشهود است. اساس دلايل فيض بر چارچوب فلسفه ي صدرايي استوار است. گرچه به دليل شيوه ي فيض(كه بهره گيري از قرآن و عرفان و احاديث است) دلايل ديگري كه به شيوه ي عرفا نزديك است نيز به چشم مي خورد و نيز فيض كاشاني در هر مورد در اثبات سخنان خود به آياتي از قرآن و نيز احاديث نيز ارجاع مي دهد.

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي- واحد اراك.
2. به اعتقاد اين گروه علم حضور چيزي يا صورت چيزي براي چيز ديگر است. كه اين معنا، در مورد علم خدا به ذات خود صادق نيست؛ زيرا در مورد خداوند، دو چيز مطرح نيست كه يكي براي ديگر حاضر شود. بنابراين نمي توان علم خدا به ذات خويش را پذيرفت.
3. براي اطلاع بيشتر رك: الالهيات من كتاب شفاء، صص 395-380.
4. المشارع و المطارحات، صص 493-474.
5. الحكمة المتعالية، ج6، صص 179-177؛ نهاية الحكمة، ج3، ص 668(تعليقة 15) آموزش فلسفه، ج2، ص 304 و 381؛ مبدا و معاد، صص 123-76.
6. المعارف، ص 43.
7. علم اليقين، ج1، ص 96.
8. الكلمات المكنونة، ص 19.
9. نهج البلاغه، خطبه اول.
10. انوار الحكمة، صص 53-53؛ المعارف؛ ص 44.
11. الكلمات المكنونة،ص 21.
12. عين اليقين، ج1،ص 352.
13. انوارالحكمة، صص 60-59.
14. عين اليقين، ج1، ص 352؛ آموزش فلسفه، ج2، ص 380.
15. جواب من سال عن كيفيه علم الله در: رسائل فيض، ج4، ص 179.
16. علم اليقين، ج1، ص 98.
17. سبا/3.
18. فصلت/47
19. انوارالحكمة، ص 60.
20. جواب من سال عن كيفية علم الله در: رسائل فيض، ج4، ص 181؛ اللباب في علم الله، ص 8.
21. جواب من سال عن كيفية علم الله در: رسائل فيض،ج4، ص 182-181.
22. اللباب في علم الله، ص 7.
23. بحارالانوار، ج4، ص 86.
24. الكلمات المكنونة، ص 48.
25. شرح رباعيات فلسفي عرفاني، صص 79-78.
26. سخن مرحوم فيض در اينجا اشاره دارد به نظر برخي كه مناط علم خداوند به اشيا را صور قائم به ذات خود، صور قائم به ذات حق يا صور قائم به جواهر عقليه مي دانند. و يا برخي متكلمين كه مناط علم را صور ثابت غير موجود و غير معدوم مي دانند.(اسفار ابعه، ج6، ص 181)
27. الباب في علم الله، ص 7؛ عين اليقين، ج1، ص 354.
28. اللباب في علم الله، ص 7.
29. عين اليقين، ج1، ص 361.
30. همان، ج2، ص 337.
31. همان، ج1، صص 353و354.
32. همان، ج1، ص 355.
33. همان، ج1،ص 361.
34. همان، ج1، صص 343-337.
35. چنان كه ابن سينا در نمط هشتم اشارات و تنبيهات، ابتهاج و بهجت را به خدا نسبت مي دهد. به بيان وي با عظمت ترين موجودي كه به حقيقتي ابتهاج دارد، خداوند است كه به ذات خود ابتهاج دارد. زيرا اوست كه داراي عالي ترين ادراك به عالي ترين كمال است، كمالي كه از طبيعت امكان وعدم كه دو منبع شرّند، منزّه و مبرّا است و هيچ عاملي كه آن ذات اقدس را از اين درك باز دارد وجود ندارد.(الاشارات و التنبيهات، ص 359)
36. عين اليقين، ج1، صص 361-360.
37.مبدأ و معاد، ص 53.
38. الكلمات المكنونة، ص 52.
39. انوارالحكمة، ص 60.
40. الشواهد الربوبية، ص 41.
41. عين اليقين، ج1، ص 356.
42. همان، ج1، ص 357.

منابع و مآخذ:
1. الاشارات و التنبيهات، ابن سينا، عبدالله، تهران، مطبعة الحيدري، 1379.
2. اصول المعارف، فيض كاشاني، محمد بن شاه مرتضي، تصحيح جلال الدين آشتياني، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ سوم، 1375.
3. الاهيات من كتاب الشفا، ابن سينا، عبدالله، تصحيح و تحقيق حسن زاده آملي، مكتبة الاعلام الاسلامي، 1418ق.
4. انوار الحكمة، فيض كاشاني، محمد بن شاه مرتضي، قم، انتشارات بيدار، چاپ اول، 1425ق.
5. آموزش فلسفه، مصباح يزدي، محمدتقي، چاپ پنجم، سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1378.
6. بحارالانوار، مجلسي، محمد باقر، بيروت، الوفاء، 1404 ق.
7. الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، شيرازي، صدرالدين، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ چهارم، 1410ق.
8. شرح رباعيات فلسفي و عرفاني (موسوم به شرح الرباعيات)، دهباشي، مهدي، تصحيح، شرح و نقد مهدي دهباشي، تهران،مسعود، 1368.
9. الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية، شيرازي، صدرالدين، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1360.
10. علم اليقين، فيض كاشاني، محمد بن شاه مرتضي، تصحيح محسن بيدارفر، انتشارات بيدار،چاپ اول، قم 1418ق.
11. عين اليقين، فيض كاشاني، محمد بن شاه مرتضي، دار الحوراء، چاپ اول، بيروت، 1428ق.
12. الكلمات المكنونة (چاپ قديم)، تصحيح صادق حسن زاده، نشر مطبوعات ديني، چاپ اول، قم، 1386.
13. مبدأ و معاد، شيرازي، صدرالدين، تصحيح عبدالله نوراني، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1381.
14. مجموعه رسائل فيض (4 جلد)، تصحيح بهراد جعفري، مدرسه عالي شهيد مطهري، چاپ اول، تهران، 1387.
15. المشارع و المطارحات در: مجموعه مصنفات شيخ اشراق، سهروردي، شهاب الدين، تحقيق و تصحيح هانري كربن، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم، 1380
16. المعارف، فيض كاشاني، محمد بن شاه مرتضي، مدرسه عالي شهيد مطهري، چاپ اول، تهران، 1387.
17. نهاية الحكمة، طباطبايي، محمدحسين، تصحيح و تعليقه غلامرضا فياضي، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1381.

منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول